فوتبال روز

آخرین اخبار فوتبال ایران،لیگ برتر،دسته یک،پرسپولیس،استقلال،عناوین روزنامه های ورزشی،حاشیه های فوتبال،فوتبال دنیا،جدول لیگ برتر

فوتبال روز

آخرین اخبار فوتبال ایران،لیگ برتر،دسته یک،پرسپولیس،استقلال،عناوین روزنامه های ورزشی،حاشیه های فوتبال،فوتبال دنیا،جدول لیگ برتر

در وصف چاخانگویی/ از مرده ات هنوزپرهیز می کنند

 

فوتبال روز:امیر در جنگ با عادل پای حجازی را هم به میان می کشد.آمدنش به استقلال را به خود نسبت می دهد.یک فیلتر که از بین 5گزینه مدنظر حاجی، درب منزل ناصرخان را دق الباب کرده تا همای سعادت را برشانه هایش بنشاند.

 

در دل نیمه شب وسوسه می شوم. رعد وبرق آسمان پایتخت، انگار چهار ستون خاطراتم را به لرزه درآورده است.او در شبی بهاری برای خودش مورخی شده است که تاریخ را به میل خود می نویسد.گو اینکه وی تنها ذهن بیدار وحافظه مانای روزگار است.برگشته ام به 29شهریور 1386.استقلال در لیگ هفتم با برق در حافظیه بازی داشت. دقیقه 3شهرام گودرزی برق را پیش انداخت ونیمساعت از بازی که گذشته بود جباری ضربه پنالتی را به دستان مارتین رائول کوبید. آن شب ناصرخان به بازیکنانی مثل حسین کوشکی، نادعلی واحمدخذیراوی میدان داد.یکی از باصطلاح ستاره های تیم در ترکیب نبود وچه ناسزاهایی که حجازی بابت او از سکوها نشنید. 
 
در نیمه دوم ودر دقیقه 68جباری بازی را به تساوی کشاند.بازی که تمام شد ساعت حدود22بود. استقلال باید ساعت 2بامداد می پرید. آنها همانجا درون ورزشگاه ماندند تا استراحت کنند وسپس راهی فرودگاه شوند. روی نیمکت، حجازی با ورمزیار وساکت الهامی نشسته بودوصمد به رختکن رفت.آن شب بغض اسطوره را دیدم. برگشت به حاجیلو گفت«آرش آمد وگفت من پنالتی را بزنم گفتم نه،مجتبی بزند. تکنیکی تر است.این هم شانس ما» فایل صوتی صدایش را هنوز دارم.دلش از سکوها پربود والبته از صندلی ها! 
 
نمی دانم چه شد که حرف کشیده شد به اولین سال حضورش در استقلال حاجی.یک خاطره از زبان مصطفوی برایم تعریف کرد.«داریوش خان می گفت اینجا سایه ات را با تیر می زدند. من می خواستم تو را بگذارم سرمربی تیم ملی سالنی. صبح نیت کردم ظهر یک نامه آمد که بنا به دلایلی غیر ورزشی نباید این کار صورت بگیرد.چندوقتی بود فتح الله زاده در روزنامه اش می نوشت باید حجازی سرمربی استقلال شود.یک روز صدایش زدم آمد فدراسیون ودفتر من.گفتم شنیده ام قرار است حجازی را سرمربی کنی.گفت ایرادی داره؟ گفتم از نظر من نه اما....نامه را نشانش دادم.خواند وآن را تاکرد وکشوی میز را کشید ودرون آن گذاشت وگفت: من این نامه را نخوانده ام.تو رییس فدراسیونی اما کسی از تو نخواسته که این را به من بدهی.همان روز رفت وحکم تو( حجازی) را زد. گذاشتشان در کار انجام شده.فکر نمی کردم همچین ریسکی بکند اما کرد» 
 
ناصرخان خیلی حرف زد. حرفهایی که هیچگاه روی کاغذ نیامدند.روزی هم که رفت دلم نیامد چیزی بنویسم.حالا اما برخی ها دارند وسوسه ام می کنند.صدای ناصرخان هنوز هم نهیب رازداری می زند.هنوز هم روی این فایل چهار ساله رگه هایی از دود سیگار آن شبش را می بینم که لاینقطع می کشید. نکند همان شب به خاطر همان سیگارها آن بیماری لعنتی سراغش آمده باشد؟

صدای امیر درون گوشم می پیچد.«من حجازی را به استقلال آوردم»خدایا مرا رازدار نگه دار.تا همین جا هم دهن لقی ام عذابم می دهد.شفیعی کدکنی چه خوب برای حلاج سروده است: تو در نماز عشق چه خواندی ،که سالهاست،بالای دار رفتی و این شحنه های پیر،از مرده ات هنوز،پرهیز می کنند.  » 

 

 

منبع: سایت گل 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد