فوتبال روز

آخرین اخبار فوتبال ایران،لیگ برتر،دسته یک،پرسپولیس،استقلال،عناوین روزنامه های ورزشی،حاشیه های فوتبال،فوتبال دنیا،جدول لیگ برتر

فوتبال روز

آخرین اخبار فوتبال ایران،لیگ برتر،دسته یک،پرسپولیس،استقلال،عناوین روزنامه های ورزشی،حاشیه های فوتبال،فوتبال دنیا،جدول لیگ برتر

به بهانه حضور کریمی در شاهین: همه طنازی های های فیروز


فوتبال روز:
حضور فیروز کریمی در شاهین بوشهر می تواند خنده را به لیگ برتر برگرداند اما اینکه این خنده در پایان فصل هم بر لبان هواداران شاهین خواهد بود یا نه را باید تاریخ وگذشت زمان مشخص کند. در این lمجال  مروری داریم به همه مصاحبه های طنز فیروز کریمی:



بازی صبا وبرق را کلا یک نیمه اش را دیدم زیرا به خاطر نور ضعیف ورزشگاه ،فقط سمت خودم را می دیدم.اواسط بازی یکی آمد به من گفت بنشین سرجات.گفتم شما چه کاره اید؟ چراغ دستی انداختم دیدم داور چهارم است عذر خواهی کردم.محسن بیات بازی را برایم گزارش می کرد. خداییش هم خوب گزارش می کرد ومن گوش می دادم تا براساس گفته های او تیم را آنالیز کنم.او که رفت داخل زمین محسن بیاتی نیا آمد گزارش کند که برای دلخوشی من همه را اغراق کرد وگل خوردیم.آقای آیت الهی رییس هیئت فوتبال فارس گفته که نور ورزشگاه هزار لوکس است من فکر می کنم شما بد متوجه شده اید. ایشان احتمالا گفته اینجا هزار تا آدم لوس است.او گفته من پیر چشمی دارم وباید مرا نزد دکتر خدادوست(جراح معروف چشم)ببرد. من از ایشان خواهش می کنم برای من ولخرجی نکند،این پول را بدهد یک تردمیل بخرد تا خودش را لاغر کند ونخواهد کلی پول برای یک کت وشلوار بدهد!
***
روزى که من به مشهد رفتم خبر دادند که استادیومى در حال ساخت است که یکى از بى نظیرترین استادیوم هاى ایران خواهد بود. برایم خیلى جالب بود رفتم دیدم در بهترین استادیوم ایران یک کارگر افغانى با بیل در حال فعالیت است، بعد از شش سال دوباره براى مربیگرى ابومسلم به مشهد رفتم که سراغ ورزشگاه را گرفتم گفتند همچنان در حال ساخت است، یک روز که بیکار بودم به استادیوم رفتم که دیدم آن کارگر افغانى که حالا تبدیل به پیرمردى شده بود با همان بیل در حال کار کردن است. بنده خدا پیرمرد بیلش کلا ساییده شده بود و با دسته بیل مشغول شخم زدن بود.
***
آقاى پورحسن مدیرکل تربیت بدنى خراسان زحمات زیادى مى کشند تا ورزش درآمد زا باشد، ایشان براى درآمد زایى در زمین سوزن ته گرد مى کارند و با آبیارى آن ها در دراز مدت میخ طویله از زمین درو مى کنند، این واقعیت نشان مى دهد ایشان چقدر در مدیریت خود درآمدزا هستند چرا که هیچ کسى به فکر تولید میخ طویله از طریق کاشت سوزن ته گرد نیست.
***
براى من روزنامه ها اصلا مهم نیستند. آنها هرچه مى خواهند مى نویسند. شما بازیکنان شاید برایتان جالب باشد که روزنامه اى عکس شما را چاپ کند و با شما مصاحبه کند اما من روزنامه اى که با شما صحبت کرده و پوسترشما را چاپ کرده با پایم بلند نمى کنم. فکر مى کنید این روزنامه ها به چه دردى مى خورند تنها به درد سبزى فروش ها و شیشه پاکن ها!
***
ابراهیم تهامى نیاز شدیدى به ارشاد داشت هر وقت من قصد داشتم جلو بروم تا از لب خط تیم را به جلو فرابخوانم او زودتر از من مى رفت براى همین یک دفعه شور عجیبى مرا در بر گرفت و با ضربه اى محکم به پشت گردنش زدم تا سکندرى به زمین بخورد تا از این به بعد بفهمد که هر وقت من به جلو مى روم او عقب بیاید.
 ***
بلندگوهاى ورزشگاه سلیمى کیا کرمان زمانى که همه بیرون رفته بودند شروع به کار کرد و فردى از پشت بلندگو داد مى زد تماشاگران فهیم به تیم میهمان فحش ندهید که من وقتى به داخل زمین رفتم دیدم چند کلاغ تنها در ورزشگاه حضور دارند که تازه متوجه شدم گوینده استادیوم براى کلاغ ها صحبت مى کند.حالا می گویند برو شاهدبیاور.من که نمی توانم بروم کلاغ را دستگیر کنم بیاورم تا شهادت بدهد.کلاغ آنجا بود ورنگش هم سیاه بود. این هم نشونه اش.
***
اگر تمام جریمه هایى که من به کمیته انضباطى پرداخت کرده ام را حساب کنید مى بینید که سه دانگ از شش دانگ فدراسیون باید به نام من سند زده شود، نمى دانم دوستان چگونه در قیامت مى خواهند جواب مرا بدهند. من ذره اى از سهم خود کوتاه نمى آیم و تا عمر دارم مى گویم که سه دانگ از فدراسیون مال من است.
***
درست در دقیقه ۲۰ بازى استقلال اهواز با کشت و صنعت شوشتر بود که دیدم گوسفندى از کنار پایم به داخل زمین رفت، به فاصله یک دقیقه نزدیک به ۲۰۰ گوسفند داخل زمین بودند. ناظر فدراسیون در آستانه سکته بود که من تمام بازیکنانم را به صف کردم تا با حرکت انتحارى گوسفندان را به بیرون از چمن هدایت کنیم. گوسفندان خیلى زرنگ بودند و دست مرا خواندند که من سریع تغییر تاکتیک دادم تا موفق شدم آنها را از زمین بیرون کنم.
 ***
زمانى که در شهاب زنجان بودم مهدى ثابتى در بازى اشتباه بچگانه اى کرد که به او گفتم برو خانه که داور اجازه خروج به او نداد و خودم وارد عمل شدم و با دوى ۱۰۰ متر به دنبال او رفتم که وى براى حفظ جانش از در دیگر استادیوم به داخل خیابان رفت. من هم که نمى خواستم جلوى این بازیکن کم بیاورم به دنبال او رفتم و تا آخر شب در تعقیب و گریز بودم که پس از چند ساعت بالاخره او توانست فرار کند. وقتى برگشتم استادیوم گفتند همه رفتند خوابیدند و تنها شما بیدارید. ساعت را که نگاه کردم دیدم ۳ صبح است.
***
 شاه حسینى اگر مرا سه هفته یک بار نبیند مریض مى شود براى همین که علاقه بسیارى به سلامت او دارم قصد دارم هر دو هفته یکبار به کمیته انضباطى سرى بزنم تا شاه حسینى نگران من نشود.
***
به کمیته انضباطى گفتم براى خرید پژو ۴۰۵ به باشگاه استقلال رفتم. متاسفانه آقاى فتح الله زاده دندان گردى کرد که من به او گفتم اگر دوست دارى ماشین را به موزه ببرى به من نفروش اما اگر قصد این کار را ندارى لطف کن و با قیمت مناسب ماشین را به من بفروش اما برخى دوستان که قصد داشتند ماشین را از چنگ فتح الله زاده دربیاورند مدعى شدند من براى عقد قرارداد براى سرمربیگرى استقلال به دفتر فتح الله زاده رفتم.
***
وقتى یکى از روزنامه هاى ورزشى را به من دادند گفتم این روزنامه انستیتو زیبایى را تبلیغ مى کند یا بنگاه فروش ابرو و چشم است که به من گفتند لیست فروش استقلال است و این چشم و ابروى بازیکنان مازاد استقلال است که با لبخند گفتم این نقاشى چشم چشم دو ابرو است نه روزنامه ورزشى!
 ***
مشکل قرار داد من با استقلال اهواز قضایی نبود بلکه غذایی بود. گفتند باید خیار بخوری(اشاره به اصطلاح خیار فسخ در قواعد حقوقی وقضایی)
***
 پیروز قربانى را براى این بیرون کردم که خبرنگارانى که ذائقه شعر و شاعرى دارند را پیدا کنم، روزى که به پیروز گفتم از فردا نیا، فردا روزنامه ها را که دیدم متوجه شدم تمام خبرنگاران شاعر هستند چون با فونت درشت تیتر زده بودند پیروز فیروز را اخراج کرد. از آنجا به بعد متوجه شدم اگر روزنامه هاى ایران بسته شوند تعداد شعرا افزایش مى یابد.
***
می گویند 30 ثانیه فقط بیا لب خط. من چه چطوری 30 ثانیه دستور تاکتیکی بدهم؟تا بگویم مصطفی 30 ثانیه تمام شده . باید بروم روی نیمکت. تازه نصف تیم ماهم (استقلال اهواز)اسم کوچکشان مصطفی است.تا صدا بزنم همه نگاه می کنند.می گویند ادبیاتت را عوض کن. مثلا بگویم آقای اکرامی لطف کن یک سانتر بنواز،جناب کمایی محبت بفرمایید با ضربه سر جسارتا گلزنی کنید!
 ***
ما هر وقت کاپیتانمان رافرستادیم برای شیر یا خط، باخت. امروز ناجی بداوی را فرستادیم وبرد. ناجی از بچگی شیر یا خط باز بوده.
 ***
تولیا گلر ما قبلا در کشورش مرغداری داشته. حالا به یاد اون روزها می خواست مرغ بگیرد.
***
یک بازیکن محوری داشتم که تمام برنامه تاکتیکی تیم را روی دوش او گذاشته بودم. دقیقه 10 گفت من را تعویض کن گفتم چرا؟ گفت یبوست دارم. هفته بعد دوباره گفت من را تعویض کن گفتم چرا؟ گفت اسهال دارم. گفتم ای لعنت به من که.....تو شل می شه من باید حیا کنم سفت میشه من باید رها کنم!(مصاحبه با روزنامه نیم نگاه شیراز)
***
دکتر تیم استقلال اومد به زمین. ساکش 50 کیلو بود. فکر کنم سیمان توش داشت.به میلاد میداوودی گفتم برو بهش بگو بره بیرون. میلاد از سرعتی های تیم ماست اما با همان ساک هم بهش نرسید. من به دکتر گفتم شنیدم 100متر را زیر 5ثانیه می زنی.
***
ما با تیمی از مشهد بازی داشتیم. 5تا هافبک گذاشتم چون آنها 4تا هافبک داشتند گفتم میانه میدان را بگیریم. دیدم شدند 5تا هافبک. تعجب کردم. شمردم دیدم 12نفره به زمین آمده اند. هرچه به داور گفتم قبول نکرد. یکهو کنار خط دیدم کاپیتان ما یک از بازیکنان اونها را گرفته. گفتم ولش کن گفت این نفر دوازدهم بود. می خواست دربره.کنار خط کشتی شروع شد. کشتی را کاپیتان ما برد اما بازی را با رای کمیته انضباطی سه بر صفر بازنده شدیم.
***
پنالتی که شد به مهدی ثابتی گفتم بچسبه به تیر دروازه. بحث اعتراض به داور نبود.اگر خدای ناکرده شیرجه می زد ومصدوم می شد من شرمنده خانواده اش می شدم. اینها امانتند دست ما.
***
در کل مقصر خاله‌ها هستند! خاله و خاله‌بازی پدر فوتبال را درآورده! یکی از من پرسید چطور مربی شوم؟ گفتم ببین در فامیل‌تان چه کسی پتانسیل پیشرفت دارد؟ از الان به او بچسب! فردا که مدیر شد، تو هم مربی می‌شوی!
***
من یک ایراد از تاکتیک استانکو گرفتم که چرا باید هرکس از هرکجا گرفت برای دایی سانتر کند؟ آمدیم پیشانی دایی کورک زد! بعد چه؟
***
بازی داشتیم با تیم همایون‌خان‌ شاهرخی، دروازه‌بان ما فامیلش «لک» بود و گل‌هایی که قبل از بازی بین مربیان رد‌وبدل می‌شود، دست او بود. ما رفتیم داخل زمین و او نیامد، همینطور که به همایون خان نزدیک می‌شدم با صدای بلند صدا می‌زد؛ «لک، لک، لک‌لک!» آقا کل نیمکت ما در کسری از ثانیه می‌گفتند: «لک‌لک»! همایون خان فکر کرد ما لک‌لک گم کرده‌ایم! همین که دستیارم گفت: «آن‌جاست، دارد می‌آید» همه برگشتند به آن سمت که لک‌لک ما را ببینند!



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد